ای کاش در چشمهایت تردید را دیده بودم
یا از همان روز اول از عشق ترسیده بودم
ای کاش ان شب که رفتم ازاسمان گل بچینم
جای گل رز برایت پروانگی چیده بودم
گل را به دست تو دادم حتی نگاهم نکردی
ان شب نمیدانی اما تا صبح لرزیده بودم
ان شب تو با خود نگفتی که بر سر من چه امد؟
با خود نگفتی ز دستت من باز رنجیده بودم؟
انگار پی برده بودی من دیوانه ات گشته ام
ودیر فهمیده بودم تو عاشق من نبودی
از ان شب سرد پاییز که چشم من به تو افتاد
که ای کاش شبها هرگز نخوابیده بودم گفتم
از کوچه که میگذشتیم حتی نگاهم نکردی
چشمت پی دیگری بود این رانفهمیده بودم
ان شب من و اشک ومهتاب تا صبح با هم نشستیم
ای کاش یک خواب بد بود چیزی که من دیده بودم
تو اهل ان دوردستی من یک اسیر زمینی
عشق زمین و افق را ای کاش سنجیده بودم
بی تو چه شبها که تا صبح در حسرت با تو بودن
اندوه ویرانیت را تنها پرستیده بودم
وقتی صدا کردی از دور با عشوه ای مادرت را
ان لهجه ی نقره ای راای کاش نشنیده بودم
انگار تقصیر من بود حق با تو و اسمان است
وقتی که تو میگذشتی از دور خندیده بودم
اما به پروانه سوگند تنها گناهم همین است
جای تو بودم اگر من صد بار بخشیده بودم
باید برایت دعا کرد اباد باشی وسر سبز
ای کاش هرگز نبینی چیزی که من دیده بودم
اندوه بی اعتنایی چه یادگار عجیبیست
اما چه شبها که ان را از عشق بوسیده بودم
حالا بدان تو که رفتی در حسرت بازگشتت
یک اسمان اشک ان شب در کوچه پاشیده بودم
هرگز پشیمان نگشتم از انتخاب تو هرگز
رفتی که شاید بدانم بیهوده رنجیده بودم
حالا تو را به شقایق دیگر بیا کوچ کافیست
جای تو بودم اگر من این بار بخشیده بودم
:: بازدید از این مطلب : 904
|
امتیاز مطلب : 372
|
تعداد امتیازدهندگان : 94
|
مجموع امتیاز : 94